آموخته ام باید زندگی کنم.
حتی در دشوارترین شرایط
سرپا بایستم،
محتوای تلخ موقعیت را بنوشم،
هر آن چه هست، بگذارم و بگذرم
و طبیعتاً به "زندگی کردن" مشتاق تر شوم...
آموخته ام باید خودم باشم
احساسم را به راحتی پرواز دهم،
قفس سکوت و خودخوری هایم را بشکنم
و هیچ گاه حسرت هیچ ناگفته ای را بر دلم حک نکنم...
هر "لحظه" یک نوزاد است که متولد می شود و قصه ی خودش را دنبال می کند.
باید هر "لحظه" را بشناسم تا آن را غریبه نپندارم تا مبادا ناگهان در کمال ناباوری از دستم برود
چرا که هیچ لحظه ای دوبار تکرار نمی شود...
می دانم زندگی ام با همه ی زیبایی ها و با همه ی جور و جفایش کوتاهست،
خیلی کوتاه
حیف است که نبض لطیفش، زیر فشار انگشت تکبر و خودخوری ها و نگفتن ها و ندیدن هایمان مسدود شود.
گرچه
گاهی
تلخی ایام، کامم را گس کند
اما
من،
خودم هستم
که هر لحظه را،
هر چند کوتاه،
در این دنیای کوچک
و در گذر نامحسوس زمان،
مشتاقانه زندگی میکنم.
مهسا
یازدهم تیر 1395
6:15 عصر جمعه
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ساعت 14:12  توسط مهسا |
می توان متفاوت از قبل شد...برچسب : نویسنده : new-beginningo بازدید : 58