افسردگی، مهمان ناخوانده یا خوانده؟

ساخت وبلاگ
سلام

اولین صبح زمستونی سال 1395 بخیر

هوا سرد و عالیه. لذتبخش و سرحال کننده. اونقدر عالی که حال نه چندان خوش یکی مثل منو میتونه تغییر بده.

چقدر سالها، هفته ها و روزها و شبها زود میگذره!

پاییز هم رفت...

نمیدونم چرا این روزها دلم برای دیروزهام تنگ میشه. همه اش احساس میکنم که باید از دیروزم بیشتر و بهتر استفاده میکردم. همه اش احساس میکنم که چیزی رو از دست داده ام.

هر چی هست، احساس خوبی نیست. چون غمگینم میکنه.

نمیدونم این احساس علامتی از افسردگی حساب میشه یا نه. ولی یک جور حس کرختی و لمس بودن بهم میده. چند روزه که در طول روز دو سه مرتبه به خودم میام و میبینم چند دقیقه ای هست که رفته ام توی فکر و چشمام بی دلیل به نقطه ی خاصی خیره شده و احساس میکنم صورتم حالتی شبیه شمع آب شده رو پیدا کرده که داره میچکه روی زمین!

گمان کنم اینم یک جور افسردگیه. نیست؟

امروز مثل همیشه، از وبسایت تاروت رنگی که هر روز صبح بهش سر میزنم، داشتم دیدن میکردم که ناگهان مطلبی رو دیدم. به نظرم این مطلب میتونه بهم کمک کنه تا از این حالت نجات پیدا کنم. البته اگر به نکاتش عمل کنم!

لینکشو میذارم که اگر کسی مثل من این روزها با احساسی شبیه احساس من درگیره، بخونه و شاید بتونه از این حالت ناجور رها بشه.

پیش از هر چیز امیدوارم حال و احوالت خوب و خوش باشه اما اگر خدای نکرده احساس افسردگی میکنی و دوست داری این مطلب رو بخونی، اینجا رو کلیک کن.

بگذریم...

امروز اولین روز زمستونه. من عاشق روزهای سردی هستم که آفتاب ملایمی، احساس خوشایندی در کنار اون سرما به تنم میبخشه. عاشق هوای مه گرفته ام. هوای بارونی. هوای ابری.

امیدوارم که زمستون قشنگ و خاطره انگیزی داشته باشی.

 در پایان، پیش از پیش کریسمس رو به هم میهنان مسیحی عزیزم تبریک میگم.

امیدوارم که توی این روزهای زیبا آرزوهای خوب برای همه بکنید.


برچسب‌ها: با مخاطب

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم دی ۱۳۹۵ساعت 9:20&nbsp توسط مهسا  | 

می توان متفاوت از قبل شد...
ما را در سایت می توان متفاوت از قبل شد دنبال می کنید

برچسب : افسردگی,ناخوانده,خوانده؟, نویسنده : new-beginningo بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:40